من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم ،

واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ...

یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها ،

یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ...

تا که یک روز تو رسیدی ، توی قلبم پا گذاشتی...!!!

غصه های عاشقی رو ، تو وجودم جا گذاشتی...

زیر رگبار نگاهت ، دلم انگار زیرو رو شد ،

 برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد.

 تا نفس کشیدی انگار ، نفسم برید تو سینه ،

 ابر و باد و دریا گفتن ، حس عاشقی همینه.

اومدی تو سرنوشتم ، بی بهونه پا گذاشتی ، اما تا . ...

اما تا قایقی اومد ، از منو دلم گذشتی؟؟؟

رفتی با قایق عشقت ، سوی روشنی فردا ،

 منو دل اما نشستیم ، چشم به راهت لب دریا...

دیگه رو خاک وجودم ، نه گلی هست نه درختی ،

 لحظه های بی تو بودن ، می گذره اما به سختی!

 دل تنها و غریبم ، داره این گوشه میمیره ،

ولی حتی وقت مردن ، باز سراغتو میگیره.....

میرسه روزی که دیگه ، قعر دریا میشه خونم ،

 اما تو دریای عشقت ، باز یه گوشه ای می مونم.

من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم ،

واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ...

یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها ،

 یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ...